انگارهای فقط انگار

پاراگراف
سَکِر یک سال و نیم روی «آخرین گودال» کار می‌کرد؛ اما هیچ‌کس حتی همسر و دخترش، چیزی در این‌باره نمی‌دانست. او می‌گوید: «فکر می‌کنم شیوه‌ٔ درستی باشد. هرچه آدمی از کاری بیشتر حرف بزند، تمایلش به انجام آن کمتر می‌شود. وقتی به خودم اجازه نمی‌دادم دربارهٔ آخرین گودال چیزی به کسی بگویم، چاره‌ای جز نوشتن آن نمی‌دیدم...»

مصاحبه با لوئیس سکر، #آخرین_گودال، ترجمهٔ حسین ابراهیمی، کتاب‌های بنفشه،‌ تهِ‌کتاب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «استادیوم تختی یاسوج» ثبت شده است

لبخند آن مرد پس از سوت پایان بازی

کلاس دوم - سوم ابتدایی که بودیم، از تفریحات‎مان رفتن به استادیوم وسط شهر بود. استادیومی که همسایه دیوار به دیوار بیمارستان بود. پول خریدن بلیت نداشتیم، اگر هم داشتیم، برای فوتبال دیدن نمی‌دادیم. از دیوارهای پشتی استادیوم می‌آمدیم بالا و سربازی که آن بالا ایستاده بود تا راه را بر مردان بی‌بلیت ببندد، کمک‌مان می‌کرد که بیاییم بالا. توی عمرم یک بار باتوم خوردم و آن هم از یکی از این سرباز‌ها بود. اما مانع از دیوار بالا رفتن‌مان نشد گاهی کمی فرهیخته‌تر می‌شدیم، و جلوی بلیت‌فروشی با مردی بزرگسال همراه می‌شدیم و به عنوان طفیلی خردسال به استادیوم می‌رفتیم. 


بازی زاگرس یاسوج و استقلال دهدشت بود. من و عباس طرفدار زاگرس بودیم. روی سکوهای غربی نشسته بودیم. جوانی قبل از اینکه بازی شروع شود، با بغل دستی‌اش شرط می‌بست. بلند داد زد، اگر زاگرس هفت تا نزند، اسمم را عوض می‌کنم. عین همین کلمات را گفت. عباس شاهد است. هنوز چهار پنج دقیقه نشده بود، که تیم دهدشت گل اول را زد. آدم‌های آن دور و بر نگاه به جوان کردند. جوان تا آخر بازی ساکت بود. 

زاگرس یاسوج آن بازی را هفت بر یک پیروز شد. عباس شاهد است.