از مقالات سعدی انجمنی
- چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۲۰ ب.ظ
- ۲ نظر
بهترین راه شناختن دیگران، روبروشدن با آنان است. حتی اگر بوی عطری را توصیف کنند به اندازه ثانیهای بوییدن آن مفید نیست. میتوانیم برای آشنایی با بزرگان، زندگینامه آنان را بخوانیم، اما تا با آنها و آثارشان روبرو نشدهایم، شناختمان ناقص است. میان شنیدن «سعدی شاعر بزرگی است.» و شنیدن و مواجهه با این بیت شعر «در کویِ تو معروفم و از روی تو محروم/گرگ دهنآلودهٔ یوسف ندریده» فرق بسیار است. گزارش رادیویی فوتبال، هیچگاه زیباییهای فوتبال را نشان نمیدهد؛ برای درک زیبایی و شناختنش باید آن را دید و رودررو شد. اما پرسشی که باید به آن پاسخ گوییم این است چرا باید با سعدی روبرو شویم و او را بشناسیم؟ سعدی برای انسانِ امروز چه دارد، برای جوانی که پوکمونگو بازی میکند، چه دارد؟ اگر پاسخ این باشد، شناخت او، اطلاعات عمومی را بالا میبرد و به درد حل جدول روزنامه میخورد، میشود با پنج دقیقه خواندن زندگینامهٔ کوتاه سعدی، چهار خط به اطلاعات عمومی خود اضافه کنیم. اما سعدی چیزی دارد، که نباید تنها چهار خط دربارهاش خواند و تمام. آدمی که سراغ سعدی میرود و با نثر و شعرش روبرو میشود، با آدمی که چیزی از سعدی نخوانده است، متفاوت است. شاید بسیاری از کتابها و انسانها باشند، که خواندن و شناختنشان چیزی به ما اضافه نکنند؛ اما سعدی چیزی دارد که میارزد سراغ او برویم و او را بشناسیم.
نگفتند حرفی سخناوران ...که سعدی نگوید مثالی بر آن
گلستان، بوستان، غزلیات، قطعات و چند رساله در نصیحت به پادشاهان و... از آثار سعدیاند. شعر و نثر سعدی، پر است از مضامین اخلاقی. گویی سعدی برای هر اتفاق و ماجرا و تجربهای که انسان پیشرو دارد، سخنی دارد. پیشامدی نیست «که سعدی نگوید مثالی بر آن».
گلستان هشت باب دارد. هفت باب اول، حدود صد و هشتاد حکایت دارد. باب هشتم در آداب صحبت است و صد بخش کوتاه دارد. این حکایات، همه تجربیات انسانی در موقعیتهای مختلف است و سعدی با به تصویرکشیدن این موقعیتها، سعی در نشاندادن راه صحیح به خواننده دارد. در گلستان با حکایتی مواجهیم که از راستگویی، حسادت، انتقامجویی، دزدی و تعارض اخلاقی، رجوع به غیر متخصص، فایده تجربه و دانش و ... میگوید. کلمات سعدی به گونهای است که آنچه به ما یاد میدهد، میتواند به ضربالمثل و شعار تبدیل شود. به عنوان مثال، سعدی برای پریدن میان کلام دیگری میگوید «سخن را سر است ای خداوند و بُن...میاور سخن در میان سخُن». برای تکرار نکردن سخن و چندبار گفتنش میگوید «چو یکبار گفتی مگو باز پس...که حلوا چو یکبار خوردند بس». درباره گفتگو و جدال با نادانان میگوید «چو کردی با کلوخانداز پیکار..سر خود را به نادانی شکستی». درباره عیبجویان هشدار میدهد «هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد...بیگمان عیب تو پیش دگران خواهد برد» در سراسر گلستان، به چنین مواردی برخورد میکنیم « که سعدی هرچه گوید پند باشد»
بوستان ده باب دارد و یک مقدمه. باب نخست خطاب به حاکمان و فرمانروایان است و آنان را به «عدل و تدبیر و رای» دعوت میکند. احسان، عشق و شور و مستی، تواضع، رضا، قناعت، عالم تربیت، شکر بر عافیت، توبه و راه صواب و در آخر مناجات بابهای دیگری بوستانند. سعدی در بوستان، انسان خوب و مدینه فاضله را تصویر میکند. در حکایت آتشسوزی بغداد به آن کس که دکانش نسوخته بود و شکر میگفت عتاب میکند «پسندی که شهری بسوزد به نار... و گرچه سرایت بود بر کنار؟» و همدردی را فریاد میزند. درباره زیادهروی در احسان میگوید «به یک بار بر دوستان زر مپاش...وز آسیب دشمن به اندیشه باش» میگوید کارها را به آنان که تجربه ندارند، مسپاریم «گرت مملکت باید آراسته...مده کار معظم به نوخاسته» یا نخواهی که ضایع شود روزگار...به ناکاردیده مفرمای کار» به درستگویی و بیتوجهی به پسند دیگران دعوت میکند «بگوی آنچه دانی سخن سودمند...وگرهیچکس را نیاید پسند» مواجهه با سعدی، برای ما چیزی دارد، در ماجراهای زندگی به ما کمک میکند. «سخنهای سعدی مثال است و پند...بکار آیدت گر شوی کاربند»
داستان غزلیات سعدی، داستانی متفاوت است. سعدی از جایگاه معلمی در گلستان و بوستان، در مقام عاشق سخن میگوید. غزل سعدی پر است از تصویرسازیهای بدیع در قالب کلماتی روان و بدون پیچیدگی. «بس در طلبت کوشش بیفایده کردیم...چون طفل دوان در پی گنجشک پریده»، «بازآ که در فراق تو چشم امیدوار...چون گوش روزهدار بر الله اکبر است» حکمتها، مضامین اخلاقی و تجربیات زندگی نیز در غزلهای سعدی فراوان یافت میشود. «تن آدمی شریف است به جان آدمیت»، «بسیار زر که مس بدرآید ز امتحان» سعدی، آثارش را نتیجه سختیهایی میداند که همه عمر چشیده است «همه عمر سختی کشیده است سعدی...که نامش برآمد به شیرین زبانی»
اگرچه مولوی میگوید «بهتر آن باشد که سر دلبران...گفته آید در حدیث دیگران» اما سعدی بهتر از دیگران سخن خویش را وصف میکند. «گرت از بدایع سعدی نباشد اندر بار....به پیش اهل معانی چه ارمغان آری؟» در بیتی که هم معشوق و هم شعر خود را توصیف میکند، میگوید «حُسن تو نادرست در این عهد و شعر من.... من چشم بر تو و همگان گوش بر منند» او خود را توانا بر توصیف معانیای میداند که دیگران نمیتوانند «در این معنی سخن باید که جز سعدی نیاراد... که هرچ از جان برون آید نشیند لاجرم بر دل» سخنانش همه جا نقل مجلس بود «هفت کشور نمیکنند امروز...بیمقالات سعدی انجمنی»
نهایت سخن
از کلام سعدی، میتوان آموخت و به دیگران آموزاند. او برای موقعیتها و تجربههای گوناگون انسانی، سخن دارد. سخنش بهگونهای است که میتواند شعار زندگی شود. «مرا سخن به نهایت رسید و فکر به پایان»
این متن را به پیشنهاد صدرا محقق عزیز [که غمش مباد و گزندش مباد و درد مباد] برای مجلهای داخلی که اسمش را نمیدانم، نوشتم. گفته بود مخاطبش نوجوانان است.