انگارهای فقط انگار

پاراگراف
سَکِر یک سال و نیم روی «آخرین گودال» کار می‌کرد؛ اما هیچ‌کس حتی همسر و دخترش، چیزی در این‌باره نمی‌دانست. او می‌گوید: «فکر می‌کنم شیوه‌ٔ درستی باشد. هرچه آدمی از کاری بیشتر حرف بزند، تمایلش به انجام آن کمتر می‌شود. وقتی به خودم اجازه نمی‌دادم دربارهٔ آخرین گودال چیزی به کسی بگویم، چاره‌ای جز نوشتن آن نمی‌دیدم...»

مصاحبه با لوئیس سکر، #آخرین_گودال، ترجمهٔ حسین ابراهیمی، کتاب‌های بنفشه،‌ تهِ‌کتاب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «توییتر» ثبت شده است

دوگانه‌ای درباره سلام به جاهل و تفاوت پرسش و تهمت


اول
لطیفةٌ: در پارادوکس «سلام» گفتن به نادانان
آیه می‌گوید:
وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا [فرقان:۶۳]
و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ مى‌دهند.[ترجمه محمدمهدی فولادند]
گویا این توصیه بد فهمیده شده است. نخست اینکه از سلام گویی، گفتن لفظ «سلام» را فهمیده‌اند نه نرم‌خویی. دوم آنکه بسیاری اوقات آن سلام گفتن، طعنه است و در طعنه آزار است و آن آزار کلوخ‌اندازی است به جاهل. 
چو کردی با کلوخ‌انداز پیکار|سر خود را به نادانی شکستی.
«سلام»گفتن در پاسخ به سخنی نادرست، طعنه «جاهل» زدن به گوینده سخن نادرست [نادرست از دیدگاه ما] است. آیه توصیه به نرم‌خویی می‌کند و این طعنه نه تنها نرم‌خویی نیست، درشت‌گویی است و آزار.
«کاش کاندک مایه نرمی در خطابت دیدمی»

دوم
درباره فرق تهمت و پرسش
غلام‌علی حدادعادل رئیس فرهنگستان فارسی دربارهٰ تفاوت تهمت و پرسش این کلمات را نوشته است: «برای روشن شدن فرق بین تهمت و سؤال: اگر کسی از کسی بپرسد، آیا این صحت دارد که شما فرزند نامشروع پدر و مادر خود هستید؟ به نظر شما این سوال است یا تهمت؟»
این استدلال نوعی استدلال تشبیهی است. استدلال‌های تشبیهی و نیز استدلال‌های استعاری مبتنی بر همانندسازی به واقعه‌ای مشابه هستند. اما همواره این سستی را دارند که با تغییر واقعه نتیجه تغییر کند. مثلاً «اگر کسی از شما بپرسد شما تاکنون از چراغ قرمز رد شده اید؟» نتیجه عوض می‌شود. یا همان تشبیه و استعاره را بپذیریم و با کمی تغییر یا لوازمش را بگوییم و نتیجه عوض شود مثلا «اگر کسی از فرزندی سفیدپوست که پدر و مادری سیاه‌پوست دارد بپرسد که شما واقعاً‌ فرزند پدر و مادر خود هستید؟» نتیجه عوض می‌شود. 
تشبیه و استعاره و همانندسازی دو واقعه نمی‌تواند یک استدلال باشد. کمااینکه برخی پرسش‌ها شاید متضمن تهمت باشند، بسیاری پرسش‌ها هم تنها معنای استفهام دارند و بس. رئیس فرهنگستان فارسی باید این را بداند.
نکته دیگر در ضعف کلمات حدادعادل این است که باید جایگاه پرسش‌گر را در نظر داشته باشد. رئیس فرهنگستان فارسی باید این را بداند که اقتضای حال متکلم و مخاطب و جایگاه آنان در معنا مؤثر است. یک قاضی اگر از متهمی بپرسد آیا شما این قتل را انجام داده‌اید یا نه، در مقام پرسش و حقیقت‌جویی است. میان قاضی و یک انسان عادی در خیابان متفاوت است. نماینده مجلس در مقام یک ناظر است. نه در مقام یک فرد عادی. نماینده مجلس شأنش شأن پرسشگری است. این پرسش برای روشن‌شدن و شفافیت است. رئیس پیشین مجلس باید این را بداند.
رئیس فرهنگستان فارسی باید این را بداند که متن و زمینه در معنا مؤثر است. پرسش محمود صادقی پرسشی استینافی نبوده است که بدون هیچ زمینه‌ای آن را گفته باشد. اصل ماجرا از سوی وزیر و ... ثابت شده بود. بخواهیم بر سبک حدادعادل صحبت کنیم فردی را دیده‌ایم که صورتش پر از خون و کوفتگی و زخم است. از او بپرسیم آیا دعوا کرده‌ای؟ این پرسش از دعوا تهمت نیست. پرسش است. این اثبات وجود چنین حساب‌هایی مانند آن خون و زخم و کوفتگی است. پرسش را باید در متن و زمینه‌اش معنا کرد. اگر از فردی آرام و مرتب بپرسیم دعوا کرده‌ای؟ شاید آزار بیند و این پرسش تهمت باشد. اما از کسی که خون‌آلود و زخمی است، این پرسش یک پرسش درست است. رئیس فرهنگستان فارسی باید بداند متن در معنای جمله تأثیر دارد.

تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت

دوستانم از خلوت شدن فیس بوک و تویی‌تر و فرندفید و... گاهی گله می‌کنند. نمی‌دانم این خلوت شدن راست است یا نه. حتی اگر راست نباشد، اتفاق دوری نیست و دیر یا زود این ماجرا خواهد آمد. خیال می‌کنم دلیلش شبکه‌های جدید‌تر اجتماعی باشند که بیشتر در گوشی‌های هوشمند جا دارند. واتس آپ، وایبر، تلگرام و... کاربران شبکه‌های قدیمی‌تر را می‌بلعند. چرا؟ 

من یک پاسخ ساده دارم؛ «اشتیاق به گفتن و شنیدن» یا حتی «گفت و شنفت مستقیم»‌‌ همان دلیلی که فیس بوک و دوستانش، وبلاگستان را خلوت کردند. حال و روز فیس بوک و یارانش شبیه حال و روز وبلاگستان است وقتی که این‌ها به دنیای مجازی آمدند. فیس بوک به یک گفتگوی واقعی نزدیک‌تر بود تا وبلاگ و کامنتهایش. هر چه این گفتگو به واقعیت و یک محفل شب نشینی نزدیک‌تر باشد، جذاب‌تر است و معرکه‌اش بیشتر می‌گیرد و تماشاگران معرکه دیگران را می‌رباید. من نویسنده در فضای مجازی، کلماتم وقتی معنا دارند و وقتی زنده‌اند که مخاطب داشته باشد. شبکه‌های اجتماعی مخاطبشان حاضر و آماده بود. فالوور، لایک، کامنت و... همه زنده بودن مخاطب و حضور مخاطب را می‌فهماند. توی وبلاگ تنها آمار گنگ بازدید‌ها و گاهی با کامنتهای با فاصله زمانی پس از انتشار، حضور مخاطب را می‌رساند. میان نویسنده و مخاطب فاصله بود. کامنتها وقتی نوشته می‌شدند که نویسنده‌ای نبود. اما شبکه‌های اجتماعی گفتگو را زنده کردند و خواندن و نوشتن را به «شب نشینی دوستانه» نزدیک‌تر. 

به همین دلیل، واتس آپ و دوستانش تماشاگران فیسبوک و یارانش را می‌ربایند. چون گفتگوی زنده تری دارند و شب نشینی دوستانه تری. حال روز فیس بوک و پلاس و... حال و روز چند سال پیش وبلاگستان است.‌‌ همان بلایی که فیس بوک و دوستان بر سر وبلاگستان آوردند، بر سر خودشان آمده است؛ درست به‌‌ همان دلیل. شبکه‎های اجتماعی‎ای که وبلاگستان را مجروح کردند، خود به دست شبکه‎های اجتماعی دیگری زخم خوردند. تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟

اما مشکل اصلی اینجاست، هر چه شبکه‌های اجتماعی به شب نشینی واقعی نزدیک‌تر شوند، متن‌ها و گفته‌ها گم‌تر می‌شود. متن‌ها در وبلاگ به سادگی پیدا می‌شوند و در لابلای تاریخ و زمان گم نمی‌شوند. اما نوشته‌ها در فیس بوک و... زیر انبوه پست‌های خود و دیگران گم می‌شود. اما عمر نوشته‌ها در واتس آپ و... بسیار کمتر از فیس بوک و دوستانش است و بسیار زود گم می‌شوند و حتی محو می‌شوند. این طور بگویم، متن‌ها در وبلاگ در طبقه‌ها جا می‌گیرند. در فیس بوک و... گم می‌شوند و در واتس آپ و... محو. وبلاگ می‌نویسم پس گم و محو نمی‌شوم.