انگارهای فقط انگار

پاراگراف
سَکِر یک سال و نیم روی «آخرین گودال» کار می‌کرد؛ اما هیچ‌کس حتی همسر و دخترش، چیزی در این‌باره نمی‌دانست. او می‌گوید: «فکر می‌کنم شیوه‌ٔ درستی باشد. هرچه آدمی از کاری بیشتر حرف بزند، تمایلش به انجام آن کمتر می‌شود. وقتی به خودم اجازه نمی‌دادم دربارهٔ آخرین گودال چیزی به کسی بگویم، چاره‌ای جز نوشتن آن نمی‌دیدم...»

مصاحبه با لوئیس سکر، #آخرین_گودال، ترجمهٔ حسین ابراهیمی، کتاب‌های بنفشه،‌ تهِ‌کتاب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رسانه» ثبت شده است

بی‌خبر از همه عالم شوم؛ اما نشدم

خبرهای رنج‌آور پیاپی را کنار هم می‌گذارم؛ توی یک خط. یاد بابابزرگ می‌افتم هنگامِ گندم‌برون. ایستاده است و آفتاب می‌ریزد روی پیشانیِ پرعرقش. خنده دارد روی لبش. این خنده برایم خلاصهٔ یک زندگی است؛ یک زندگی دور از خبرهای رنج‌آورِ پیاپی. دنیای بابابزرگ خلاصه می‌شد در روستا و مردمانش و پسرهایش که به شهر رفته بودند برای درس خواندن. توی بیست-سی سال آخر رادیو آمده بود. عکسی از بابابزرگ دارم، محمد بغلش است و کارالی و میرفرج و میرعبدالحسین هم هستند و وسط عکس رادیو است با آنتنی بلند. انگار کانونِ عکس رادیو است. رادیویی که از این سو خبرها را بی‌درنگ می‌کند. 

خبرهای رنج‌آوری که بابابزرگ می‌شنید، خلاصه می‌شدند توی مرگ یکی از اهالی روستا، گم‌شدن بزها، باران نیامدن -که آن سال‌ها می‌بارید- و آتش گرفتن گندم‌ها و ... میرعلی‌صفدر خواسته بود چای درست کند، باد آمده بود و آتش را برده بود روی کلورها و آتش گر گرفته بود و یک سال زحمت و خستگی را دود کرده بود. 

بابابزرگ تابستانِ شصت و چهار مُرد. هشتاد و یک ساله بود. دنیا عوض شد و ما شدیم میراث‌دار همهٔ رنج‌های آن‌به‌آن عالم. خودمان را انداختیم در وسط خبرهایِ پیاپی رنج‌آور و محنتِ دیگران،‌ محنت ماست. شدیم سوگوارِ همهٔ رنج‌های بشر.تصویر پیرمردی که لبخندش خلاصهٔ زندگی‌اش است، برایمان شد تصویری غریب و دور. «باید برون کشید از این ورطه رخت خویش»

انسانِ وارثِ همه رنج‌های انسان‌ها فرسوده می‌شود. «بنی‌آدم اعضای یک‌پیکرند»؛ اما نه این‌قدر. این رنج‌ها همیشه بوده‌اند و هستند و خواهند بود. اما محدوده خبرهای رنج‌آور کوچک بود. بابابزرگ -خدا بیامرزدش- شریکِ رنج‌های مردم روستا بود. اما ما همرنج همهٔ انسان‌ها شده‌ایم.


هی دست می‌رود به کمرها یکی یکی 

وقتی که می‌رسند خبرها یکی یکی

سوگواری‌هایی در زنجیر رسانه

شاید کسانی باشند که برای نیش و کنایه بپرسند فرق ضاحیه و پاریس چیست؟ و همین پرسش نیشدار، ارزش این سؤال را کم کند؛ اما این پرسش مهمی است. فرق ضاحیه و پاریس چیست؟ تفاوت مردگان هواپیمای روسیه در مصر و مردگان در کنسرت «عقابان مرگ» پاریس کدام است؟ چرا با یکی مثل چند کلمه برخورد می‌کنند، انگار کتاب تاریخ می‌خوانند و برای دیگری شمع می‌سوزانند و اشک می‌ریزند؟

این روزها پاسخی دم دستی و ساده و البته اشتباه شنیده‌ام. «ارزش خبری» انفجار پاریس بیشتر از انفجار در ضاحیه است. من هم موافقم. اما این پاسخ آن پرسش نیست. ارزش خبری به رسانه مربوط است و پرسش طرح شده از «واکنش انسانی» است. از سوگواری انسان بیگانه از مردگان پرسیده شده است نه از رسانه ای که انسان‌ها فقط برایشان کلمات است که گاهی کلمات باارزش تری‌اند و گاهی کم ارزش و گاهی تهی از ارزش. جایگاه «ارزش خبر» و این «واکنش انسانی» متفاوت است. ارزش خبر، امری پیشینی است و قبل از اینکه بر رسانه بیاید، سنجیده می‌شود و وزنش معلوم می‌شود اما این گونه از واکنش انسانی پسینی است و بعد از رسانه است. این بدین معنا نیست که ارزش یک خبر با واکنش مخاطب هیچ رابطه ای ندارد؛ اتفاقاً بسیار به هم گره خورده‌اند. اما نه هر واکنش انسانی به ارزش خبر بند است و نه رابطه ارزش خبر و واکنش مخاطب رابطه معلول و علت.

خبر و واکنش مخاطب و ارزش خبر بهم گره خورده‌اند؛‌ اما این را باور نکنید که ارزش خبر را مخاطب معلوم می‌کند. تیترهای بزرگ و بزرگ‌تر و حتی متن خبر، منفعل از «مخاطب» نیستند؛ بلکه بر ذهن و واکنش مخاطب سایه دارند. این رسانه است که یک خبر را بزرگ می‌کند و یک خبر را بی ارزش می‌کند. واکنش مخاطب تحت تأثیر رسانه است و نه یک مؤثر بر رسانه. رسانه می‌تواند یک خبر مهم را سانسور کند و به گوش هیچ کس نرساند و یک زایمان ساده را مهم‌ترین خبر روز کند. این مخاطب است که در سیطره و زنجیر رسانه است. رسانه به واکنش مخاطب توجه دارد؛ اما اوست که این واکنش را طراحی می‌کند. ارزش‌های خبری، همیشه ارزش‌هایی واقعی نیستند. مخاطب و ارزش خبری و حتی خبر در سیطره ارباب رسانه است. 

بگذریم. این را بپذیریم که برای رسانه و مخاطبی که در سیطره اوست، «ارزش خبری» مرگ‌های پاریس از مرگ‌های ضاحیه بیشتر است. اما آیا می‌توان از ارزش خبری به واکنش انسانی و توجیه سوگواری پل زد؟ شنیدن و خواندن و حتی خیره شدن به متن خبر با روشن کردن شمع در خیابان نوفل لوشاتو بیگانه است. روشن کردن شمع به عاملی دیگر غیر از ارزش خبر نیازمند است. 

دوستانی در پاسخ به پرسش تفاوت پاریس و بیروت، ارزش خبری را توجیه کننده دانسته‌اند و حتی به پرسش اعتراض کرده و گفته‌اند «تمام این روضه‌های چرا برای کشته‌های سوریه موضع نگرفتید و چرا برای پاریس ناراحتید و برای غزه نیستید و امثالهم، حاصل کینه‌توزی روشنفکر جهان سومی نسبت به دنیای غرب است.» آیا همه داستان سوگواری سوگناک برای پاریس و بی تفاوتی به انسان‌های بیروت و دمشق و ... به «ارزش خبری» بازمی‌گردد و آیا همه علت آن پرسش، «حاصل کینه توزی روشنفکر جهان سومی» است؟ باید دنبال عاملی دیگر بود. 

نمی‌توان همه واکنش‌ها را یکسان دانست. به عدد واکنش‌ها، می‌توان انگیزه تصور کرد. هر فرد شاید به دلیلی منحصر به خود، واکنشی مشابه داشته باشد. به هر حال، در برخی از این واکنش‌ها، ردی از «خودکمتربینی» دیده می‌شود. بر خلاف آنکه می‌گفت این پرسش «حاصل کینه توزی روشنفکر جهان سومی» است، می‌توان گفت این دوگانگی رفتار حاصل نوعی احساس شهروند درجه دومی در خود است. شهروند جهان سوم،‌ به سوگواری مرگ شهروند جهان اول شمع روشن می‌کند و در برابر مرگ شهروندی دیگر از جهان سوم ساکت است و مثل کلمات بی احساس تاریخ از کنار آن می‌گذرد. احساس تفاوت میان جهان سوم و جهان اول، او را وامی‌دارد که خود را به نوعی از جهان سوم رها کند و در نمایشی عمومی همراه سوگواران جهان اول شود. رسانه‌های قدرتمندان، واکنش مخاطب عادی را به سود خود تغییر می‌دهند و با سنگین کردن ترازوی خبر مرگ شهروندان جهان اول، سوگ آنان را بیشتر نشان می‌دهند. حادثه را ملموستر می‌کنند و از احساس پنهان همراهی با «مردمان بهتر» استفاده می‌کنند و شهروندان جهان پایین تر را همراه خود می‌کنند و همه این‌ها در نقابی از انسانیت است و همانطور که گفته شد نه همه و نه همیشه و نه همه جا. 

این احساس درجه دوم بودن، همیشه به همراهی نمی‌انجامد و گاهی به تقابل می‌رسد و باز با همان دوگانگی رخ می‌دهد. 

ارزش خبری چه کم و چه زیاد، ربطی به سوگواری بعدی انسان‌ها ندارد و خیلی روشن است که انسان بیروت با انسان پاریس تفاوتی ندارد. گاهی سوگواری در زنجیر رسانه است و باید از آن رَست.