انگارهای فقط انگار

پاراگراف
سَکِر یک سال و نیم روی «آخرین گودال» کار می‌کرد؛ اما هیچ‌کس حتی همسر و دخترش، چیزی در این‌باره نمی‌دانست. او می‌گوید: «فکر می‌کنم شیوه‌ٔ درستی باشد. هرچه آدمی از کاری بیشتر حرف بزند، تمایلش به انجام آن کمتر می‌شود. وقتی به خودم اجازه نمی‌دادم دربارهٔ آخرین گودال چیزی به کسی بگویم، چاره‌ای جز نوشتن آن نمی‌دیدم...»

مصاحبه با لوئیس سکر، #آخرین_گودال، ترجمهٔ حسین ابراهیمی، کتاب‌های بنفشه،‌ تهِ‌کتاب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فریدون پسر فرانک» ثبت شده است

فریدون پسر فرانک؛ شاهنامه خوانی به روایت خیام

فریدون پسر فرانک، بازخوانی نو و دل انگیزی از داستان فریدون است. به قلم استادم علیرضا محمودی ایرانمهر
نثر کتاب، با آنکه سعی کرده است از زبان معیار فاصله بگیرد و زبانی اساطیری و کهن به متن دهد، اما از کهنگی و پیچیدگی و سخت فهمی دور است. توصیفات شعرگونه بدون اینکه تبدیل به شعر شوند و از نثر فاصله بگیرند، به زیبایی متن کمک کرده است. زیبایی نثر در سراسر کتاب مشاهده میشود بدون اینکه زیبایی نثر چیزی جدای از معنا باشد. به گمان من نثر کتاب، مهمترین شاخصه این بازنویسی است. اگرچه در صفحات نخستین، نوعی بیگانگی با متن را احساس کردم، اما آرام آرام همراه متن شدم و از آن لذت بردم.

ایرانمهر تلاش کرده است، روایتی زمینی از داستان فریدون ارایه دهد. عناصر آسمانی در داستان به ندرت دیده میشوند. انسانها و آنچه در زمین رخ میدهد، سرنوشت را رقم میزند نه «یزدان» در آسمان. از «آیین جهان» سخن میگوید. حتی گاهی احساس میشود علاوه بر حذف عناصر آسمانی تلاش میکند آن را نفی کند. «هیچ دادگری در کار نیست پس چشم از ستارگان فروگیر و گوشهای خود را بر آوای سرنوشت ببند»، «جهان تنها همان چیزی است که تو با چشمان خود میبینی» و این نفی باز هم تکرار میشود. از زبان آتبین -که زنده نیست- نیستی پس از مرگ تکرار میشود. «در فراسوی مرگ جز فراموشی بی پایان هیچ نیست. بگذار مرگ تو را با هر که میخواهد... با سنگ و خاک و آتش برابر کند. تا زمانی که تو زنده ای مرگ خیالی بیش نیست و زمانی که مرگ باشد تو دیگر نیستی» در روایت ایرانمهر، نیستی پس از مرگ بارها تاکید میشود و حتی گاهی از داستان فاصله میگیرد و به باور نزدیک میشود.

داستان را راویان متعدد گزارش میکنند. از شخصیتهای داستان تا حتی چوپانی که گذر سپاهیان از کوهستان را میبیند و یا آهنگران. راویان بیشتر از آنچه در درون خودشان میگذرد، میگویند. آنچه در ذهن میگذرد روایت میشود نه آنچه بر زبان. این شیوه روایت به خوبی توانسته ترس،‌امید، کشمکشهای درونی و احساسات دیگر را نشان دهد.

در روایت ایرانمهر، از «بیهودگی ژرف و بی پایان جهان» به بهره بردن از زیباییها و خوشیهای جهان میرسد. گویا ایرانمهر از زبان خیام، شاهنامه را گزارش میکند.
شخصیتها گاهی گم میشوند. آنگاه که ایرج و سهی به همسری هم در می آیند، از ماه آفرید که معشوق ایرج است خبری نیست و دوباره در آخرین شب ماندن ایرج با اوست و از سهی خبری نیست. همین اتفاق برای ارنواز و شهرنواز میافتد. آنها در داستان گم میشوند. به گمان من اگر داستان روایتی نو و مدرن است، نباید شخصیتها گم شوند. ضحاک تا پایان داستان هست. به خیالم این نقص این روایت است. ما با شاهنامه مواجه نیستیم، با روایتی نو از داستان فریدون مواجهیم. از دیگر نقصهای داستان، نامعلوم بودن چرایی اتفاقات است در برخی مواقع است. در ابتدای کتاب،‌ آنگاه که فریدون ضحاک را نمیکشد و به بند میکشد، این مساله از زبان راویان مختلف بحث میشود و گفتگویی خوب درباره کشتن یا به بند کشیدن ضحاک رخ میدهد. -اگرچه این گفتگو در یک جا نیست و در صفحات گاه دور از هم است- و من این گفتگو را دوست داشتم و از امتیازهای این کتاب میدانستم. اما در اواخر کتاب، اگرچه این پرسش طرح میشود چرا فریدون که ضحاک را کشت، منوچهر را به خونخواهی ایرج، تربیت میکند و چرا این همه سال صبر کرد. پاسخ با «نمیدانم شاید..» در گفتگوی دو سرباز رها میشود. این چرایی و یا حتی تردید تبیین خوبی نشده است. با آنکه جاهای دیگر چراییها به خوبی گفته شده.

به هر حال، کتابی دوست داشتنی و خواندنی است. ای کاش ایرانمهر عزیز و یا دیگران این کار را ادامه دهند. پیشنهاد میکنم بخرید و بخوانید و بعد از خواندن به دوستانتان بدهیدش.
*
من افتخار این را دارم که شاگرد ایرانمهر عزیز بوده ام و این نوشته پررویی و جسارت شاگرد به استاد است.


فریدون پسر فرانک