انگارهای فقط انگار

پاراگراف
سَکِر یک سال و نیم روی «آخرین گودال» کار می‌کرد؛ اما هیچ‌کس حتی همسر و دخترش، چیزی در این‌باره نمی‌دانست. او می‌گوید: «فکر می‌کنم شیوه‌ٔ درستی باشد. هرچه آدمی از کاری بیشتر حرف بزند، تمایلش به انجام آن کمتر می‌شود. وقتی به خودم اجازه نمی‌دادم دربارهٔ آخرین گودال چیزی به کسی بگویم، چاره‌ای جز نوشتن آن نمی‌دیدم...»

مصاحبه با لوئیس سکر، #آخرین_گودال، ترجمهٔ حسین ابراهیمی، کتاب‌های بنفشه،‌ تهِ‌کتاب

شبه بهاریه: این بهار هر دم به یک رنگ...

بهار بیشتر از آنکه شبیه رستاخیر باشد، شبیه زندگی است. زندگی‎ای که بالا و پایین دارد و فراز و فرود. روزهای بهار غیرقابل پیش‎بینی‎اند. آفتاب ملایم صبح ناگهان در پسِ رگبار تند خشمگین پنهان می‎شود. به گرمای دم ظهر نمی‎توان تکیه کرد؛ شاید عصری سرد در انتظار باشد. حال بهار دائم یکسان نیست، درست مثل زندگی و این دلیلی محکم بر این نیست که غم نخوریم.


بهار شکوه‌مند آغاز می‌شود. با شکوفه‌های سیب و گیلاس، با عبور از زمستان. اما بهار پایان خواهد داشت، پایانی زود. در این چند روزه گذرا، بهار هر لحظه به رنگی است و با صدهزار جلوه، خودنمایی می‌کند. گاهی شاد است و گاهی گرفته و پر از غم. گاهی باد با برگ‌های شکوفه‌های هلو می‌رقصد و گاهی رگبار بر دشت‌های تازه سبز تازیانه می‌زند و آسمان می‌غرد و خشم‌گین است. چقدر بهار شبیه زندگی است. کوتاه، ناپایدار، هزار رنگ.


به بهار نمی‌توان دلخوش بود و نمی‌توان امید بست. به هیچ هزاررنگ زودگذری نمی‌توان دل بست. اما می‌توان با بهار خوش بود. با جلوه‌های هر لحظه‌اش، با رقص نسیم‌هایش توی برگ‌های همیشه سبز کاج و شکوفه‌های نورسته‌ آلو. با باران‌های کوتاه چند دقیقه‌ای‌اش و رنگین‌کمان‌های آسمان نیمه آفتاب و نیمه‌بارانش. با خورشید تند و ابرهای سیاه خوفناکش. با بهار می‌توان خوش بود، درست شبیه زندگی.


|

این را چند سال پیش برای پنجروز نوشته بودم.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی