دوباره وسوسهٔ نوشتن
- پنجشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۲:۰۳ ق.ظ
- ۳ نظر
نوشته مهمان؛ ابراهیم آذر
یک وقتهایی در زندگی پیش میآید که کم مایگیام را، بیش از هر زمانی درمییابم. نوشتن از جملهٔ همین اوقات است. برای همین است که از هر صد تا چیزی به ذهنم میرسد، تنها یکی را مینویسم. همین یک بار هم که دست به قلم میشوم، انگار خم شده باشم تا سنگی بردارم. همه کلاغهای ذهنم پر میکشند. آن تودهٔ سیاه آشوبناک، به یکباره جایش را میدهد به نقطه نقطههای پراکنده. تماماً خالی میشوم. آن قدر در خودم پرسه میزنم و چشم میگردانم به امید برگشتن افکاری که ساعتها و روزها حواسم را مشغول خود کرده بودند که دست آخر، نومیدانه، عطای نوشتن – تو بخوان شکار کلاغها- را به لقایش میبخشم.
گاهی که از حُسن تصادف، حس و تصویر پایداری در من پا میگیرد و فرصت به بند کشیدنش را پیدا میکنم، صیدم توسنی میکند. وقتی کم چیزی خوانده باشی و کمتر از آن نوشته باشی، دستهای نحیفت، از عهدهٔ کار به خوبی بر نمیآید. حداقل اینکه دانه درشتها را از دست میدهی و آنچه ته بساطت میماند اندک نوشتههای بیجانیاند که رغبت پرداختشان را نداری و زود رهایشان میکنی.
نوشتن، خشت زدن و پرچانگی نیست؛ ولی انبانی پر از کلمات و احساسات میخواهد. کم مایگیام را همینجا میفهمم. توی همین معدود لحظات نویسندگی، بیشتر از نوشتن، دست بردهام ته انبان و دارم میگردم دنبال کلمات مناسب. این خستهام میکند. دریچههای ذهنم را میبندم و به هیچ فکر میکنم. تا مگر زمانی دوباره، وسوسهٔ نوشتن، سر برکشد.