در ستایش طرفداری از تیم فوتبال
- جمعه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۵۱ ق.ظ
- ۱ نظر
سالها پیش پرسپولیس باخته بود. ده-دوازده ساله بودم. گوشهای ناراحت نشسته بودم. پسرعمویم بهم گفت آنها بازی میکنند، آنها پولش را میگیرند، آنها بازی میکنند و میبرند و میبازند و این وسط هیچ چیز گیر ما نمیآید؛ پس ناراحت نباش.
حرف پسرعمو رویهٔ دیگری هم داشت، «پس هنگامی که میبرند، خوشحال نباش.» فوتبال صرف تماشا نیست؛ مثل یک فیلم سینمایی نیست که ساعتی بنشینی و تماشا کنی و با فراز و فرودش، شاد و غمگین شوی و تمام. وقتی طرفدار تیمی میشوی، فوتبال از تماشای یک بازی خارج میشود و خودت مستقیماً درگیر آن میشوی. بازیکنانی که توی زمین بازی میکنند، بخشی از تو میشوند. وقتی فرصت گل میشود، ناخودآگاه از جا بلندت میکند. وقتی فرصتی خراب میشود تو هم مثل بازیکن توی زمین، اَه میگویی و توی هوا مشت میپرانی.
فوتبال شادت میکند، غمگینت میکند، عصبانیات میکند، کاری میکند از جایت بلند شوی، مشت توی هوا بزنی، اَه بگویی، ای کاش ای کاش بکنی، داد بزنی، گریه کنی، دقیقههای پایانی دستتهایت را بگذاری پشت سرت و توی حالت بین ناامیدی و امید منتظر معجزهای باشی و دهها احساس پیدا و پنهان را در تو زنده میکند و میمیراند.
این درست نیست که «این وسط هیچچیز گیر ما نمیآید». توی فوتبال، اگر طرفدار تیمی باشیم، بسیاری از احساسات ما رو میآیند و حتی ما را وادار به حرکتهای بدنی میکنند. ما وقتی تیممان گل میزند، به هوا میپریم. یعنی تنها احساس شادی نیست، ما توی شادیهایمان به هوا نمیپریم و داد نمیزنیم. اما احساس شادی توی فوتبال، ما را به هوا پرتاب میکند؛ یک احساس کمیاب توی زندگی. به غیر از فوتبال، بسیار بسیار کم اتفاق میافتد که ما توی شادیهایمان به هوا بپریم.
فوتبال و طرفداری از یک تیم، برای ما احساسهای فراوانی را رو میکند و گاهی احساسهایی کمیاب. پس طرفداری از یک تیم فوتبال، اگرچه برای ما پول و پلهای ندارد، اما در عوض بسیاری از احساسهای پیدا و پنهان ما را روشن میکند و به نمایش میگذارد. احساسهایی که شاید اگر فوتبال نبود، آرام آرام در گوشهای از وجود ما میمردند. ما برای زندگی به این احساسها نیازمندیم. حتی به آن غم پس از شکست تیم محبوبمان. حتی به آن امید و ناامیدی در وقتهای تلفشده.
چاپ شده در شماره سوم ماشیندودی