1984 را حسن بهم هدیه داد. مناسبتش یادم نیست. توی تقدیمنامه بهمن 90 نوشته است. البته هدیه دادن نیاز به مناسبت ندارد. قبلاً نصفه نیمه خواندمش، مثل انبوه کتابهای نیمهخوانده دیگر. نوشتن درباره 1984 آسان نیست. یکی به این دلیل که خیلی خوانده شده است. و دومی به همان دلیلی که در متن داستان سخن گفتن سخت است.
بین 1984 و قلعه حیوانات ارتباط است. قلعه حیوانات ادامه 1984 است. حتی میتواند مقدمهاش باشد و شاید با هم یک چرخش مکرر را تشکیل دهند. قلعه حیوانات «برخاستن رنجبران» علیه اربابان است. رنجبرانی که حیوانند و اربابانی که انسان. همان امیدی که وینستون در 1984 داشت. «اگر امیدی هست، در رنجبران نهفته است.» حاکمان برای ابدیت انسانیت را از بین میبرند. مردمی که در سایه حکومت برادر بزرگ زندگی میکنند، باید تمام شاخصههای انسان بودن را از دست دهند تا هیچگاه خطری برای حکومت ایجاد نکنند. نفی آزادی، نفی دانایی و آگاهی و تعقل و نفی دوستی سه شعار حزب است. نفی آزادی و تعقل و دوستی به معنای نفی انسانیت است. همه باید حیوان باشند تا ابدیت حکومت تضمین شود. همه زمینههای تردید و آگاهی از بین خواهد رفت. گذشته با اراده حزب تغییر میکند و همه اسناد مبدل میشوند. بر خلاف تصور وینستون دگرگونی گذشته، نه تنها در میان اسناد است، بلکه درون انسانها و خاطره و یاد آنان نیز تغییر میکند. انسانهایی که دیگر انسان نیستند. وقتی حکومت با مردمانی که انسانیت ازشان سلب شده است، روبرو باشد، تغییر گذشته در درون آنان ساده است. زبان باید تغییر کند. تغییر زبان در راستای همان نفی انسانیت است. همه استعارهها باید حذف شوند. هیچ کلمهای نباید معنایی دوپهلو داشته باشد و در نیتجه هیچ شعری نباید گفته شود.
وظیفه مهم پلیس اندیشه، یافتن انسانهایی است که هنوز انسان ماندهاند و سپس تلاش برای سلب انسانیت آنان. انسانهایی که هنوز درک میکنند دو به علاوه دو میشود چهار. انسانهایی که به واقعیتی بیرون از ذهن باور دارند. نوعی پدیدارشناسی در مبانی حکومت حزب دیده میشود. نفی هر گونه واقعیت و بودی فرای ذهن. وقتی همه چیز ساخته ذهن باشد و چیزی بیرون از نمودهای ذهنی نباشد، ذهن آفریننده است و این آفریدگار همه چیز را میتواند تغییر دهد حتی قوانین ثابت ریاضی را.
وینستون و جولیا انسانهایی هستند که هنوز انسانند. عشق دارند و فکر میکنند و تناقضات را میفهمند و رنج و درد را حس میکنند. از بین بردن تعقل و آگاهی نخستین گام وزارت عشق برای نابودی انسانیت وینستون است. زمان و مکان را با محصور کردنش در جایی که نمیداند کجاست و نمیداند چه وقت است، از بین میبرند. مقاومتش را در برابر آگاهی و خاطرات میشکنند. درد و رنج را چنان بر وی چیره میکنند که بر آگاهیاش غلبه میکند و دیگر برایش فرقی ندارد دو به علاوه دو میشود سه یا چهار یا پنج. پس از نفی آگاهی، نفی عشق است. عشق وقتی نابود میشود که فرد خود را ترجیح دهد و معشوق را فدای خود کند نه خود را فدای معشوق. وقتی نابودی و ویرانی هولناکش را برایش به تصویر میکشند و فرد خود را در تحقیری ابدی و نابودی منزجرکنندهای میبیند، معشوق را سپر خود میکند. پس از آن او دیگر برای حزب و حکومت ابدی خطری ندارد. عشق به جولیا را، مهر به برادر بزرگ پر میکند. اما پس از آزادی هنوز نشانههایی تاریک از انسان بودن در درون وینستون هست. او وقتی جولیا و چهره ویرانش را میبیند، دنبالش میرود و از او میخواهد باز همدیگر را ببینند و لو اینکه سردی در این کلمات موج میزد. گاهی در لایههای زیرین ذهنش تردیدهایی روشن میشد.
*
1984 شکل مبالغهآمیز یک حکومت توتالیتر است. هشداری طنزآلود به این حکومتها که همیشه خطر سرنگونی تهدیدتان میکند. داستان را یک قیاس استثنائی تشکیل میدهد. ثبات حکومت منوط به نفی انسانیت مردم است. اگرچه برادر بزرگ در 1984 موفق به نفی انسانیت بسیاری میشود، اما این معنا که تا وقتی انسان وجود دارد، آگاهی هست و عشق هست، ظلم و ستم باید به خود بلرزد و بترسد. مقدمه دوم این قیاس خفی این است که نمیتوان انسانیت را از انسان نفی کرد.
دُم:
این نوشته را به عنوان بخش اول، دعوت ستایش نوشتم. اگر حوصلهای باز خواهم نوشت.
بخوانید: شاهکاری که جرج اورول را کشت