رنج و نگاه از بالا به زندگی
- دوشنبه, ۴ دی ۱۳۹۱، ۰۹:۱۷ ق.ظ
- ۰ نظر
رنجهای ریز توی تاریخ گم میشوند؛ حتی رنجهای بزرگ. وقتی زندگیِ کسی را مینویسند هیچگاه نمیگویند که در روز سهشنبه آخر ماه، وقتی ساعتها زیر باران سرد میلرزید، هیچ ماشینی سوارش نکرد و مجبور شده بود برگردد. تاریخ زندگی را شبیه جنگل میبیند. اما زندگی نگاهِ آن مردی است که درباره جنگل گفته بود چیزی جز درخت ندیده است. جنگل یک حقیقت خارجی مستقل نیست. جنگل درختهای تک فراوان است که در کنار همند. یعنی یک انتزاع است از حیاتهای مستقل فراوان. وقتی از جنگل میگویند به له شدن کرم زیر منقار پرندهای آبیرنگ توجه نمیشود.
نگاه کلی به زندگی وقتی که نگاه به دیگری باشد، امکان دارد و ساده است. مثل نگاه به جنگل. اما وقتی نگاه به خویشتن باشد آیا میتوان به زندگی نگاه کلی داشت؟ و اگر بتوان نگاه کلی داشت، آیا این نگاه مطلوب است؟ زندگی یک کل انتزاعی نیست. ثانیه به ثانیه است. ثانیهی مداوم کشدار. این آن که من این کلمات را مینویسم در یک نگاه کلی به زندگی دیده نمیشود، اما زندگی همین است. اگر از حد و مرز زندگی فراتر برویم و مرگ ناخواسته به مهمانی ما بیاید، میتوان نگاه را تغییر داد. ما همواره با اتفاقات بسیار جزئی روبرو هستیم. و این اتفاقات ریز یک زندگی را میسازد.
هنوز به گمانم راهی باشد که بین نگاه کلی به زندگی و اتفاقات ریز زندگی جمع کرد. اتفاقات از جنس عملند و وجودی عینی و خارجی دارند و نگاه کلی وجودی ذهنی و پدیداری است. این نگاه میتواند بر رفتارهای ریز سایه داشته باشد. یک کارگر را فرض کنید که در گرمای تابستان باید هزار آجر را به طبقه بالا پرتاب کند و کارگر دیگری آن را بگیرد و دست بنا دهد. اگر تنها و تنها به انداختن آجر اول یا بیستم یا هر کدام از این هزار آجر نگاه کنیم، این کار بیمعناست. یک کاری که باید تکرار شود، در حالیکه گرمی هوا و تکرار و سنگینی آجرها همه چیز را خستهتر میکند. اما این کار تکراری را تک به تک نگاه نمیکنیم. همه را یکجا میبینیم و آن را با هدفی که دارد میسنجیم. میشود که این فرد از صبح تا غروب کار میکند که پول دربیاورد و چرخ اقتصادی زندگیاش را بچرخاند. این هدف کلی انداختن تک تک آجرها را معنادار میکند و رنجشان را آسان.
اما داستان نگاه کلی به زندگی به این سادگی پرتاب آجر و دستمزد پایانی نیست. خیلی ساده نیست که همه زندگی را از بالای یکی از حلقههای زحل نگاه کنیم.
این نگاه با دو مشکل بزرگ مواجه است. یکی اینکه این نگاه با احساسات ریز به ریز درباره اتفاقات جزئی زندگی تعارض دارد. این احساسات ریز به دلیل مواجهه مستقیم با خارج و رفتارها بسیار پررنگتر از نگاههای انتزاعی کلی است. مثلاً فردی به صورت پیشفرض میداند که نباید در اداره دعوا کند. اما وقتی در برابر رفتاری ناملائم قرار میگیرد، خشمگین میشود و دعوا میکند. میتوان گفت که احساسات ریز و جزئی غالبا و حتی همیشه بر احساسات کلی غلبه دارند. مشکل دوم این است اگر غلبه با نگاه کلی باشد، عواطف و احساسات فراوانی از بین خواهند رفت و حتی ارزش بسیاری از کارها نفی میشود. به همان جنگل نگاه کنیم. وقتی نگاه من به جنگل کلی باشد، دیگر اینکه در یک گوشه این جنگل درختی دچار آفت شده است، برای من مهم نیست. اما اگر این آفت عمومی شود، اهمیت پیدا میکند. این نگاه کلی باعث شده است بخشی از احساسات من نفی شود. احساس کسی که هزار گوسفند دارد و یکی از آنها را گرگ میخورد با کسی که یک گوسفند و گرگ آن را میخورد متفاوت است. نگاه کلی بخشی از احساسات و عواطف انسانی را ویران میکند و احساسات و عواطف بخشی از زندگی است. اما در مقابل رنجها را کمتر میکند.