انگارهای فقط انگار

پاراگراف
سَکِر یک سال و نیم روی «آخرین گودال» کار می‌کرد؛ اما هیچ‌کس حتی همسر و دخترش، چیزی در این‌باره نمی‌دانست. او می‌گوید: «فکر می‌کنم شیوه‌ٔ درستی باشد. هرچه آدمی از کاری بیشتر حرف بزند، تمایلش به انجام آن کمتر می‌شود. وقتی به خودم اجازه نمی‌دادم دربارهٔ آخرین گودال چیزی به کسی بگویم، چاره‌ای جز نوشتن آن نمی‌دیدم...»

مصاحبه با لوئیس سکر، #آخرین_گودال، ترجمهٔ حسین ابراهیمی، کتاب‌های بنفشه،‌ تهِ‌کتاب

سطرهایی بین خطها

معلم کلاس سوممان پسر خان بود. خط خوشی داشت. خودش معلم هنرمان بود. سرمشق اول خوشنویسی اسم خودش بود. «هادی ضرغامپور». مثل دیگر معلمها کتک میزد، اما نه از روی خباثت. با یک ترکه تنبیه تمام میشد. -ای کاش احمد از جنایات «چترآذر» معلم کلاس چهارمشان بنویسد.- 
ضرغامپور، چون پسر خان بوده، نباید سختی بچه های همسنش را در تحصیل چشیده باشد. مادرم میگفت پدربزرگ از شهرضا برایشان مداد و دفتر می آورده. ـآن زمان شهر یاسوج نبود- و بچه ها وقتی دفترشان تمام میشد پاکش میکردند و دوباره توی دفتر مینوشتند. 
ضرغامپور ازمان خواست تا میتوانیم صرفه جویی کنیم. حتی بهمان اجازه داد که یک خط در میان ننویسیم و همه خطها را پر کنیم. تشویقمان میکرد که کمتر کاغذ خرج کنیم. شک دارم اما انگار گفته بود کسی که کمتر دفتر و مداد خرج کند، جایزه دارد. خودش پسر خان بود.

از همانجا خط من ریز شد. خط ریز جای کمتری میگرفت. باور کنید یا نکنید توی یک صفحه شش بار درس «پسر هوشیار» را نوشته بودم. بین خطها هم نوشته بودم. یعنی در یک صفحه حدود چهل سطر. جایی که همه ده سطر مینوشتند. عباس -برادر دوقلویم- هم مثل من مینوشت. بین خطها هم مینوشت.


*
این خاطره را هم از کلاس سومم بخوانید. کلاً این وبلاگ را بخوانید. وبلاگ خوبی است. خودم تعریف خودم میدهم.
  • سید اکبر موسوی

خاطرات

هادی ضرغامپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی