انگارهای فقط انگار

پاراگراف
سَکِر یک سال و نیم روی «آخرین گودال» کار می‌کرد؛ اما هیچ‌کس حتی همسر و دخترش، چیزی در این‌باره نمی‌دانست. او می‌گوید: «فکر می‌کنم شیوه‌ٔ درستی باشد. هرچه آدمی از کاری بیشتر حرف بزند، تمایلش به انجام آن کمتر می‌شود. وقتی به خودم اجازه نمی‌دادم دربارهٔ آخرین گودال چیزی به کسی بگویم، چاره‌ای جز نوشتن آن نمی‌دیدم...»

مصاحبه با لوئیس سکر، #آخرین_گودال، ترجمهٔ حسین ابراهیمی، کتاب‌های بنفشه،‌ تهِ‌کتاب

کتاب سوزان

یک شب سرد زمستانی، از آن شبهایی که ابر هست و برف و باران نیست، هوا خیس است و خیس نیست، کتابهای پرنخوت شاعران جدید ایران را جمع می‌کنم، با زهرا و بچه‌ها می‌رویم به نزدیک‌ترین پل عابر پیاده. یک حلب ۱۷ کیلویی پیدا می‌کنیم. کتاب‌ها را می‌ریزیم توش و کمی نفت. من دست‌هایم را حایل می‌کنم و زهرا چوبِ کبریت را روی جعبه کاغذی‌اش می‌کشد و به کتاب‌ها می‌رساندش. آتش کتاب‌ها که بالا گرفت، توی نورش و توی گرمایش، برایش شعر نزار قبانی خواهم خواند. 

 «همهٔ آنهایی که مرا می‌شناسند

می‌دانند چه آدم حسودی هستم؛ 

و همهٔ آنهایی که تو را می‌شناسند... 

لعنت به همه آنهایی که تو را می‌شناسند..»

  • سید اکبر موسوی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی