کتاب سوزان
- چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۳۲ ب.ظ
- ۰ نظر
یک شب سرد زمستانی، از آن شبهایی که ابر هست و برف و باران نیست، هوا خیس است و خیس نیست، کتابهای پرنخوت شاعران جدید ایران را جمع میکنم، با زهرا و بچهها میرویم به نزدیکترین پل عابر پیاده. یک حلب ۱۷ کیلویی پیدا میکنیم. کتابها را میریزیم توش و کمی نفت. من دستهایم را حایل میکنم و زهرا چوبِ کبریت را روی جعبه کاغذیاش میکشد و به کتابها میرساندش. آتش کتابها که بالا گرفت، توی نورش و توی گرمایش، برایش شعر نزار قبانی خواهم خواند.
«همهٔ آنهایی که مرا میشناسند
میدانند چه آدم حسودی هستم؛
و همهٔ آنهایی که تو را میشناسند...
لعنت به همه آنهایی که تو را میشناسند..»
- ۹۳/۱۲/۲۰