انگارهای فقط انگار

پاراگراف
سَکِر یک سال و نیم روی «آخرین گودال» کار می‌کرد؛ اما هیچ‌کس حتی همسر و دخترش، چیزی در این‌باره نمی‌دانست. او می‌گوید: «فکر می‌کنم شیوه‌ٔ درستی باشد. هرچه آدمی از کاری بیشتر حرف بزند، تمایلش به انجام آن کمتر می‌شود. وقتی به خودم اجازه نمی‌دادم دربارهٔ آخرین گودال چیزی به کسی بگویم، چاره‌ای جز نوشتن آن نمی‌دیدم...»

مصاحبه با لوئیس سکر، #آخرین_گودال، ترجمهٔ حسین ابراهیمی، کتاب‌های بنفشه،‌ تهِ‌کتاب

۷۸ تا ۹۴


مجلس ششم، محمدحسین فرج‌نژاد گفت بیا برویم تهران رأی بدهیم. هم‌حجره‌ای بودیم توی مدرسهٔ امام باقر نیروگاه. فرج‌نژاد عشق صهیونیست و فراماسونری و ... بود. الان هم این‌ور آن‌ور کارشناس همین چیزهاست و حتی کتابی دارد به اسم اسطوره‌های صهیونیزم در سینما -یک چنین چیزی- پسر خوبی است. آن زمان با هم می‌رفتیم هیئت پناهیان. من پناهیان را به خاطر روضه‌ها و مناجات‌خوانی‌اش دوست داشتم و فرج‌نژاد به خاطر تحلیل‌هایش و گفته‌هایش. هنوز فایل‌های مناجات‌خوانی پناهیان را دارم و هنوز دوست‌شان دارم.

رفتیم تهران و رأی دادیم. صندوق توی یک کانتینر کنار خیابان بود. سیار بود و طبعاً‌ خلوت. به فهرست جامعهٔ‌ روحانیت رأی دادم. -فرج‌نژاد هم احتمالاً‌ به همان‌ها رأی داد- رفتیم به فهرستی رأی دادیم که «اکبر هاشمی رفسنجانی» نفر اولش بود. یادم است مردی ازم خواست برایش رأی‌ها را بنویسم. فهرستش کامل نبود. ازش خواستم به رفسنجانی رأی دهد -آن زمان هنوز هاشمی نشده بود- گفت خوشم نمی‌آید. نفر آخر فهرستش را که نوشتم دوباره ازش خواستم و گفتم نفر آخری بنویسش. انگار که اگر اسم رفسنجانی نفر آخر باشد، نوعی تنبیه باشد. قبول کرد و اسم آخر را برایش نوشتم. مردی که ناظر بود، اعتراض کرد بهم. گویا دوست نداشت کسی به رفسنجانی رأی دهد. آن انتخابات سخت شکست خوردیم. هاشمی در شمارش اولیه نفر سی‌ام بود و از نمایندگی انصراف داد. تلخ‌ترین نکتهٔ آن رأی این است که نام «محمود احمدی‌نژاد» هم در آن فهرست بود و من نامش را نوشته‌ام.

شانزده سال گذشته است. مثل شانزده سال قبل، هنوز قم هستم. مثل شانزده سال قبل، تصمیم دارم بروم تهران رأی بدهم. مثل شانزده سال قبل، تصمیم دارم اولین نامی که می‌نویسم «اکبر هاشمی رفسنجانی» باشد. 

فرج‌نژاد نمی‌دانم برود تهران. اما اگر برود، به هاشمی رأی نخواهد داد. احتمالاً این مدت در گپ‌وگفت‌هایش می‌گوید به هاشمی رأی ندهید. ای کاش ببینمش و بگویم می‌خواهم مثل شانزده سال قبل بروم تهران و بگویم جلد سوم کاپلستونم را برایم بیاورد. فرج‌نژاد دوست خوبی است و باانصاف؛ اما رأی‌مان دیگر یکی نیست.
رأی شانزده سال قبلم، ایدئولوژیک بود؛ درش احساسات بود،‌ حب و بغض بود. انکار نمی‌کنم در رأی الانم بغض است. سعی می‌کنم به رأی سلبی -نه بغضی- تبدیلش کنم. اما درش حب نیست. لااقل حب افراد نیست. بیش‌تر از روی ترس از آینده مبهم است و آن بخش کم‌سوتر ایجابی‌اش، امید. مثل شانزده سال پیش شما را دعوت می‌کنم به هاشمی رأی بدهید.


  • سید اکبر موسوی

نظرات  (۱)

خواستم اینجا بنویسم بعد گفتم در وبلاگ می نویسم. دوست داشتید بخوانید. 
سلام
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی