انگارهای فقط انگار

پاراگراف
سَکِر یک سال و نیم روی «آخرین گودال» کار می‌کرد؛ اما هیچ‌کس حتی همسر و دخترش، چیزی در این‌باره نمی‌دانست. او می‌گوید: «فکر می‌کنم شیوه‌ٔ درستی باشد. هرچه آدمی از کاری بیشتر حرف بزند، تمایلش به انجام آن کمتر می‌شود. وقتی به خودم اجازه نمی‌دادم دربارهٔ آخرین گودال چیزی به کسی بگویم، چاره‌ای جز نوشتن آن نمی‌دیدم...»

مصاحبه با لوئیس سکر، #آخرین_گودال، ترجمهٔ حسین ابراهیمی، کتاب‌های بنفشه،‌ تهِ‌کتاب

روی سکوهای خانهٔ‌ تکواندو

ظهر حالم بد شد؛ اما احمد مسابقه داشت و نمی‌خواستم مسابقه‌اش خراب شود. اولین مسابقهٔ بیرون از باشگاه است؛ مسابقات تکواندوی پسران طلاب. از خانه‌مان تا آنجا بیش از یک ساعت راه بود. با خودم کتاب بردم تا توی سکو‌های خانهٔ تکواندوی قم بخوانم؛ حتی یک صفحه هم نخواندم.
گفته بودند ساعت ۲ آنجا باشید. اشتباهی به جای «نوقطار» به «نوبهار» و سالن توی «چال‌کاظم خرکش» رفتیم. نیم‌ساعتی به ضررمان شد. 
روی صندلی‌های سکوهای سالن که نشستم، دوستی قدیمی را دیدم. سلام و علیک کردیم. اسمش را فراموش کرده بودم. پسرش توی باشگاه احمد بود. یواش از احمد پرسیدم فامیل دوستت چیست. هفده-هجده سال پیش، پنجاه روز با هم مشهد بودیم؛ اردوی ولایت.

محسن غرویان برای‌مان از سروش می‌گفت و پاسخش را می‌داد. آن روزها غرویان، شاگرد مصباح بود. به زبان امروزی، در پی تربیت طلبهٔ بابصیرت بودند. با ایسم‌ها آشنا می‌شدیم. اردو پنجاه-شصت روز بود و دوران خوشی بود. سال ۷۸ خورد به ۱۸ تیر. بحث شده بود برویم تهران یا همان مشهد بمانیم. گفتند مشهد هم شلوغ شده است و قرار شد مشهد بمانیم. برای‌مان سخنرانی روح‌الله حسینیان را پخش کردند. -آن زمان این سخنرانی محرمانه بود- سخنرانی آیت الله خامنه‌ای بعد از ۱۸ تیر را همه با هم شنیدیم. یادم است بچه‌ها گریه می‌کردند. ۲۳تیر کفن‌ پوشیدیم و رفتیم توی حرم. -عکس زیر، من کفن نپوشیده‌ام-

دوست قدیمی، که سال‌هاست مجالی برای صحبت نداشته‌ایم و شاید تنها چند بار گذرا فقط سلام کرده‌ایم و رد شده‌ایم، ازم پرسید وبلاگ داری؟ با تردید گفتم «درویشی نشسته بر پوست پلنگ». با گوشی‌اش وبلاگم را باز کرد. برقی آمد توی چهره‌اش. سر صحبت را باز کرد. فهمید «خودی»‌ام. تهرانی بود و می‌خواست برود تهران به «لیست امید» رأی دهد. گفتیم و گفتیم و گفتیم.

پسرش زود رفت توی میدان و بدجور باخت و حذف شد. وقتی می‌خواست برود گفت: «از آن اردوی ولایت ما آمدیم بیرون» و مثل ما زیادند.

احمد ۷-۱۱ باخت. اما جانانه مبارزه کرد.


  • سید اکبر موسوی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی