انگارهای فقط انگار

پاراگراف
سَکِر یک سال و نیم روی «آخرین گودال» کار می‌کرد؛ اما هیچ‌کس حتی همسر و دخترش، چیزی در این‌باره نمی‌دانست. او می‌گوید: «فکر می‌کنم شیوه‌ٔ درستی باشد. هرچه آدمی از کاری بیشتر حرف بزند، تمایلش به انجام آن کمتر می‌شود. وقتی به خودم اجازه نمی‌دادم دربارهٔ آخرین گودال چیزی به کسی بگویم، چاره‌ای جز نوشتن آن نمی‌دیدم...»

مصاحبه با لوئیس سکر، #آخرین_گودال، ترجمهٔ حسین ابراهیمی، کتاب‌های بنفشه،‌ تهِ‌کتاب

تغییر و کثرت گرایی پس از آن

اطراف من، آدم‌های بسیاری هستند که تغییر کرده‌اند. تغییری که زندگی‌شان را، نگاه‌شان را عوض کرده است. از فضای گذشته بیرون آمده‌اند و به فضای نوی پا گذاشته‌اند. گاهی هم حیرانند و فقط از گذشته‌شان عبور کرده‌اند. اما دیگر آن انسان سابق نیستند. تغییر و گذر کردن دو عامل مهم دارد؛ یکی افزایش آگاهی و دیگری بیرون آمدن از فضای پیشین. این دو را به راحتی نمی‌توان از هم جدا کرد. گاهی درهم تنیده‌‌اند. کسی که بیشتر بداند، نگاهش به باور عوض می‌شود. یا آن باور برایش محکم‌تر و یا سست‌تر می‌شود. فرض کنید من به گزاره الف باور دارم. با پنج گزاره جدید مرتبط روبرو می‌شوم که مخالف گزاره الف هستند، این دانستن‌های جدید باور من به گزاره الف را می‌لرزاند. چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزم. اما اگر این گزاره‌ها موافق باشند، من باورم یا نظریه‌ام محکم‌تر می‌شود. اما باورها تنها به آگاهی‌ها بسته نیستند. فضا و متن و پارادایمی که فرد در آن قرار دارد، بر این باور و گذر از آن تأثیر دارد. 

کسی که از بیرون به یک باور خاص نگاه می‌کند، نمی‌تواند و نباید بدون پیش‌فرض‌های فراوان آن باور آن را نگاه کند. سوگواری‌های مذهبی را نگاه کنیم. از نگاه کسی که بیرون از آن مذهب است. یک عده به سر و صورت می‌زنند و گاهی با زنجیر و قمه خود را زخمی می‌کنند. در یک نگاه بیرونی و تنهانگر این کار معنایی ندارد و معمولاً به نادانی و آیین‌های خرافی حمل می‌شود. عملیات‌های انتحاری سلفیان وهابی برای کشتن شیعیان نمونه‌ی عجیب این داستان است. فردی که این کار را می‌کند، باور دارد که با این کار به بهشت جاودان پای خواهد نهاد. این پیش‌فرض‌های فراوانی دارد. اعتقاد به خدا و بهشت و ... تا کفر شیعیان و وجوب قتل ‌آنان و ... در یک فضایی بزرگ شده است که مرتب این القائات در ذهن او وارد می‌شود و معمولاً انسان‌ها فرصت تفکر ندارند و به روحانی و کشیش و مولوی محله‌ی خود اعتماد دارند و او را نماینده‌ی خدا می‌دانند. و حتی اگر تفکر کنند، تفکرشان هیچ‌گاه به مبانی و پیش‌فرض‌ها نخواهد رسید. [این را بخوانید]

تغییر عقیده یعنی فروریختن اندیشه سابق و بنای فکری نو. اگر یک باور تنها بر پایه‌های آگاهی باشد، آگاهی نو و گزاره‌ای جدید می‌تواند آن را درهم شکند. اما همیشه باور مبتنی بر آگاهی نیست. رابطه فرد با باور خاص و احساس داشتن بر باور تأثیر دارد. گاهی می‌توان باورهایی را شمرد که شواهد و آگاهی‌ها بر خلاف آن است. مثلاً از شواهد تاریخی و مقاتل نمی‌توان دختری سه ساله به نام رقیه را برای امام حسین علیه السلام اثبات کرد. اما بسیاری و لو اینکه این شواهد تاریخی به گوش‌شان می‌رسد آن را نادیده می‌گیرند و به آن باور دارند و برایش نذر می‌کنند. 

حتی ما در پذیرش استدلال‌ها و برهان‌ها و حتی اندیشه‌ها گزینشی عمل می‌کنیم. عقل گاهی در اختیار و استخدام اراده است. یک متدین براهین اثبات خدا را متفاوت با براهین نفی خدا می‌بیند و یک ملحد نیز همین‌گونه است. این به این معنا نیست که فرد می‌داند این برهان خطاست و با آگاهی به خطا برهان را می‌پذیرد، بلکه باور پیشین برهان همسو را زینت می‌دهد و  درست نشان می‌دهد و برهان مخالف را سست‌نمایی می‌کند. 

تغییر لزوماً از جانب آگاهی بیشتر نیست. گاهی رهاشدن از بند رابطه و احساس با یک باور است. گذشتن از یک مرز است و نگاه کردن از بالا به باورهای پیشین. دو دوست را مثال بزنیم که سال‌ها رفاقت دارند. این رفاقت پر از خاطره و یاد است. تا وقتی که سایه‌ی دوستی حاکم است، اتفاقات ریز ناخوشایند نادیده گرفته می‌شوند و به راحتی از آن گذر می‌کنند و می‌بخشند. اما وقتی این دوستی پایان می‌یابد، همان اتفاقات ریز، بزرگ جلوه می‌کنند و نشانه‌ای برای نفی نمی‌شود. حتی دوستی‌ها و محبت‌ها معنایی دیگر پیدا می‌کنند. چون فرد از بند احساس رهایی یافته است. – و احتمالاً در بند احساسی دیگر است، شاید احساس کینه و تنفر- 

تغییر هر علتی داشته باشد، آگاهیِ نو باشد یا رهایی از احساس و دربند احساسِ نو شدن، نفی است. نفی گذشته. و معمولاً اثبات باوری جدید است. -شاید بتوان از باور به حیرت گذر کرد نه از باور به باور- چیزی که دی حقیقت پنداشته میشد، اینک باوری باطل است و حقیقت رنگی دیگر یافته است. 

باور وقتی باور مهاجم باشد؛ باوری که رقیب دارد و همواره با رقیب میجنگد، هنگام تغییر به مواجهه با باور پیشین برمیخیزد و نبرد میکند. اندیشه حزبی و سیاسی را میتوان نمونه آورد. احزاب در رقابتشان یکدیگر را نفی میکنند. کسی که اصلاح طلب باشد اصولگرایان را نقد و نفی میکند. اگر کسی از گذشته اصولگرایی خود برگردد و به دامان اصلاح طلبان چنگ زند، این تغییر نمیتواند بدون جدال با گذشته خود باشد؛ زیرا این دو اندیشه به خودی خود رقیب و خصم همند. 

این نوشته را برای طرح مسأله تغییر ننوشتم. مقدمه طولانی شد. من گمان میکنم یک اصلاح طلب با پیشینه اصول گرایی متفاوت از یک اصلاح طلب همیشگی است. یک ملحد با پیشینه ایمان و یا یک مؤمن با سابقه الحاد، اندیشه سابق را گونه ای دیگر میبیند. 

کسی که تغییر کرده است، در دو متن نفس کشیده است. با دو الگو و پارادایم ارتباط برقرار کرده است. در فضای گذشته گزاره الف را حق و گزاره ب را باطل میدانسته و در فضای کنونی گزاره الف را باطل و ب را حق میداند. مثلاً مسلمانی که مسیحی میشود یا سنی ای که شیعه میشود، عقاید پیشین خود را باطل می انگارد؛ در حالیکه پیش از این عقاید کنونی خود را باطل می دانست. این بدین معناست که حق در ذهن ما انحصاری است و ماسوای آن باطل است. 

خودحق پنداری و دیگرباطل پنداری غالباً همراه نوعی نفی فرد معتقد به باور باطل –در نزد ما- است. تنها به این بسنده نمی شود که باور وی باطل است؛ اعتقاد به باور باطل را نشانه نادانی و جهل و گمراهی و حتی بی انصافی و بی وجدانی و حماقت می دانیم. فردی را فرض کنید که حامی سرسخت حکومت باشد، در مقابل فردی را تصور کنیم که مخالف است. این دو همدیگر را نمی فهمند. فرد معتقد حکومت را الهی می داند و بر پایه این باور و تئوری، رفتارهای حکومت را توجیه می کند. برخورد حکومت با مخالفین را برخورد با باغیان و محاربان می داند و تمام رفتارها را بر اساس باور بزرگتر می چیند. اما کسی که مخالف است این رفتار را ناعادلانه می داند و گاهی آن را وحشیانه و ظلم تلقی می کند. در مقابل او را اوباش و اراذل می نامند. اما حامی حکومت رفتار را عادلانه و منصفانه میداند نه ستم و وحشی گری و معترض نیز خود را فریادگر علیه ستم می شمرد نه اراذل و اوباش. یعنی هر دو در متنی که هستند خود را حق و اخلاقی می پندارند و دیگری را باطل و مخالف اخلاق. 

به گمان من باید میان حقانیت و اخلاق فاصله انداخت. همانطور که میان باور به باطل و بی اخلاقی. این سخن به معنای قائل شدن به نسبیت اخلاقی نیست. میتوان نسبیت را نفی کرد و به ناحق بودن دیگری احترام گذاشت. وقتی نگاهمان به باور دیگری و رفتار مبتنی بر آن باور نگاه کل نگر باشد و آن باور را در یک متن و پارادایم ببینیم، و به عبارتی ساده تر باور او را بفهمیم، میان بطلان اندیشه اش و نفی هویتش می توان فاصله انداخت. یک فرد ملحد در یک نگاه جزء نگر نماز مؤمن را خم و راست شدنی بی معنا می بیند. اما اگر این نگاه با التفات به مبانی و پیش فرضهای نماز باشد، نماز و لو اینکه در نزد ملحد نادرست است اما برایش رفتار مؤمن معنا دارد و نمازش را می فهمد. 

کسی که تغییر کرده است این مسأله را راحت میفهمد. چون دو باور مخالف را همراه پیش فرضهایش تجربه کرده است. دو پارادایم را لمس کرده است. می تواند اندیشه گذشته خود را نفی کند اما نمی تواند هویت گذشتهاش را نفی اخلاقی کند. می تواند بگوید پیش از این اشتباه می کردم اما نمی تواند بگوید که در گذشته به خاطر آن اندیشه از اراذل و اوباش بودم. 

تغییر از یک اندیشه به اندیشه دیگر، نوعی کثرت گرایی را به همراه دارد. نه به معنای تکثر حق. به معنای درک رفتار باورهای دیگر. این درک رفتار و کنش در برابر رقیب را تعدیل می کند. رفتارهای دیگران را معنادار می کند. کسی که تغییر کرده باشد، می تواند گریه های یک بسیجی را در دیدن رهبر درک کند و همان آن می تواند فریادهای یک معترض را بفهمد. فهمیدن این دو رفتار به معنای درست پنداشتن نیست. بلکه گریه و خشم را با پیش فرض ها و فضای باور فرد دیگر نگاه می کند. گریه نمی شود نمایش و ریا و ... گریه را منبعث از یک سری باورهای مختلف و رابطه احساسی با آنها می داند –حتی اگر این باورها را نادرست بداند- و آن فریاد و خشم معترض نمی شود مزدوری اجانب و عروسک خیمه شب بازی بیگانه. این اتفاق راه را برای نقد سره باز می کند. 

اما اگر تغییر همراه این کثرت گرایی نباشد. من گمان می کنم صرفاً تغییر مهره ها باشد. نه یک تغییر واقعی. فرد الف جای ب نشسته است. همان کینه نسبت به مخالف باقی است با همان احساس پیشین. فقط مخالف و موافق عوض شده است. 


مرتبط:

مرزها پل تیلیخ

شمعی برای پروانه های پریشان 

نظرات  (۲)

حرفتان بسیار دقیق  بود. تغییر وقتی قابل باور است که فرد را کثرت گرا تر کند نه اینکه کینه های پیشین را به شکلی دیگر باز تولید کند. از این نظر  با نتیجه ای که گرفتید موافق نیستم. نمونه های زیادی از کسانی را دیده ام که  تغییر کرده اند. این تغییر را من از روی تغییر شگرف سبک زندکی و رفتارهایشان فهمیده ام و هرگز به آنچه که در باورهایشان تغییر کرده یا نکرده پی نبرده ام. اساسا گمان می برم که به عنوان یک ناظر خارجی به سختی می توان به باورهای واقعی فرد و تغییرشان پی برد.
مشاهده من نشان می دهد که دوستان سابقا مذهبی که سکولار شدند یا خداناباور، به جای کثرت گراتر شدن اتفاقا همان گزینشی عمل کردن و همان کینه سابق را این بار بر ضد گروهی که سابقا با آن اشتراک باور داشته اند به شکلهای مختلف از جمله ارعاب، تحقیر و متلک گویی و ... تولید می کنند. در حقیقت پر سر و صداترین و عصبانی ترین مخالفین باورهای مدهبی ، مذهبیون سابقند. در بین آنها افراد باهوش، با مطالعه و اهل فکر هم هست اما این باعث نشده که این دوستان کثرت گرا تر شوند بلکه برعکس نفرتها و کینه ها ی جدیدی را ایجاد کرده و دامن می زند. این رفتار البته عجیب نیست.  چنان شورمندی  در ایمان وقتی با سرخوردگی مواجه شود ، به چنین نفرتی هم می تواند بیانجامد.
  • سحر دانشور
  • سلام جناب موسوی و خداقوت
    با اجازتون و با افتخار لینکتون کردم
    مایل نبودید، اطلاع بدید حذف کنم
    دعا بفرمائید
    و
    یا علی مددی
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی