آن هفتصد تومان توی کیف
- دوشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۱۷ ق.ظ
- ۰ نظر
کرایه تاکسیِ ون از حرم تا پردیسان میشود ۱۷۰۰. اولین نفری بودم که سوار ون شدم. تک صندلی جلو نشستم. هم کیف همراه داشتم و هم لباسهای مبارزه تکواندو احمد. گذاشتمشان جلوی پایم. هفت هشت نفر دیگر سوار شدند. زنی آمد جلوی پنجره در جلو و ازم خواست بروم عقب و او جلو بنشیند. گفت آن عقب همه مردند. بدون اینکه چیزی بگویم -حتی باشه- کیف و پلاستیک را جمع کردم و رفتم قسمت عقب ون. وسایل را مجبور بودم بگذارم روی پایم. نشستم روی یکی از آن صندلیهایی که تا میشد و اگر کسی از ردیفهای عقبی میخواست پیاده شود من هم باید پیاده میشدم. یک بار مجبور شدم پیاده و سوار شوم. وقتی آن زن پیاده شد، رفتم جایش نشستم. مسافرها دو هزارتومانی و پنج هزار تومانی میدادند و راننده باید توی پول خُردهایش سیصد تومان جمع میکرد و میداد دستشان. پول خردهایی که با هر مسافر کمتر و کمتر میشدند و میشد توی صورت عرق کرده راننده نارضایتیاش را از کمی پول خردهایش خواند.
من هم دو هزار تومنی داشتم. توی کیفم گشتم، هفتصد تومان پیدا کردم؛ شد دو هزار و هفتصد تومان. دم آخرین چراغ قرمز، دو هزار و هفتصد تومان را بهش دادم. از توی جیبش کپه اسکناس را در آورد که با وسواس عجیبی منظم چیده شده بود. اول هزار تومانیها، بعد دو هزار تومانی و بعد پنج هزار تومانی و ... اولین هزار تومانی را برداشت که به هم بدهد. دستش را آورد طرفم، اما فوراً برش گرداند. توی هزار تومانی هایش گشت و گشت و گشت و نوتَرینش را پیدا کرد و بهم داد؛ از این هزار تومانیهایی که اولین روز زندگیشان است. لبخندی هم زد؛ اما چیزی نگفت. فهمیدم به پاس آن هفتصد تومان پول خردی بود که توی کیفم گشتم و بهش دادم. وقتی پیاده شدم، توی دلم شادی کوچکی بود؛ بابت همین هزار تومانی نو.